بیایید در مورد دو نوع اضطراب صحبت کنیم . اضطراب حاد وجود دارد که باعث قفل موقت مغز می شود. و اضطراب مزمن وجود دارد که به عنوان یک نیروی خاموش و نامرئی عمل می کند.
به گزارش علمی نیوز و به نقل از Psychology Today، ابتدا بیایید اضطراب حاد را در نظر بگیریم. احتمالاً مشاهده کرده اید که وقتی احساس اضطراب می کنید، مرکز فکر شما ممکن است به اندازه یک لوبیا چیتی کوچک شود. اغلب ما میتوانیم سطح بالایی از اضطراب را به عنوان مقصر یک نقص موقت مغز شناسایی کنیم. نتیجه می گیریم که ترسیده و مضطرب هستیم تا قربانی افت ضریب هوشی
من کاملاً با اضطرابی که مغزم را به حالت خیس تبدیل می کند آشنا هستم. من یک نفر را برای هر قرار پزشکی مهمی میآورم، زیرا میدانم ذهن من برای مسابقه، خالی شدن، سیل یا یخ زدن مناسب است. همچنین، حس جهتگیری من که در بهترین شرایط متزلزل است، بهویژه در برابر اثرات بیحسکنندهی اضطراب آسیبپذیر است.
یک بار، وقتی پسر کوچکترم، بن، در مدرسه راهنمایی تحصیل می کرد، در محل کار به من زنگ زدند که فوراً بیایم و او را به بیمارستان ببرم. پرستار مدرسه به من گفت که بن علائم زیر را گزارش میکرد: دست راستش بیحس بود و بیحسی بازویش را گسترش میداد، بیناییاش ضعیف بود ("کلمات از صفحه بیرون میآمدند"). یک تومور مغزی فکر کردم. پسرم تومور مغزی داره
من در دوره قبلی بن در بخش مراقبت های ویژه بیمارستان محلی، در نتیجه تصادف اسکیت برد که باعث ضربه مغزی شده بود، فلش زدم . شاید لخته خون مربوط به ضربه مغزی از جای خود خارج شده باشد و بن به زودی بمیرد. یا شاید هم داشت سکته می کرد. آیا پرستار مدرسه فکر می کرد که بن سکته کرده است؟ آیا باید با 911 تماس بگیرم؟
پرستار به من پیشنهاد داد که به مدرسه بیایم و پسرم را ببرم.
به سمت مدرسه رفتم که در شکمم مریض بود و به دنبال توضیح پزشکی ناموفق بودم که فاجعه آمیزتر از آنچه به ذهنم رسیده بود. بیمارستان فقط چند دقیقه با آن فاصله داشت، اما من در توانایی خود برای پیدا کردن مسیر، یافتن محل ورودی اورژانس، پارک و امضای نام خود تردید داشتم. بنابراین وقتی به مدرسه رسیدم، مددکار اجتماعی مدرسه را گرفتم و همه او را به سمت ماشینم کشیدم تا مرا به بیمارستان راهنمایی کند، بدون توجه به این واقعیت که به من گفته شده بود که او باید در محوطه مدرسه بماند.
بن تومور مغزی، لخته خون در حال مهاجرت یا سکته نداشت. در آن روز وحشتناک، او اولین میگرن خود را از جهنم تجربه کرد. این احتمال برای من پیش نیامد زیرا نمی دانستم که میگرن می تواند علائم عصبی جدی را تقلید کند. میگرن بن در واقع از جهنم بود، اما این تشخیص تسکین بزرگی بود.
در یک بحران، بسیاری از ما به راحتی می توانیم اضطراب را به عنوان مقصر عملکرد ذهنی ضعیف خود تشخیص دهیم. در این مواقع، معمولاً میتوانیم خودمان را به خاطر قفل موقت مغزمان ببخشیم و ادامه دهیم.
اما اضطراب همچنین به عنوان یک نیروی مزمن و زیرزمینی عمل می کند که ما آن را شناسایی نمی کنیم زیرا مانند یک ضربان خاموش در زیر سطح عمل می کند. ما نمیتوانیم اضطراب را بهعنوان مقصر عملکرد ضعیف، روابط رو به پایین و اعتماد به نفس پایینمان تشخیص دهیم. حتی ممکن است احساس اضطراب نکنیم .
زمانی که بتوانید اضطراب را به عنوان مانع تفکر خود تشخیص دهید، می توانید روی مدیریت بهتر آن کار کنید. بدیهی است که وقتی اضطراب حافظه و تمرکز شما را مختل میکند و باعث میشود نتوانید خواندن، نوشتن، مطالعه، تجزیه و تحلیل یا دریافت اطلاعات جدید را از دست بدهید، احساس خوبی نسبت به خودتان سخت است .
اما وقتی اضطراب زیرزمینی عمل میکند - وقتی این سوپی است که در آن شنا میکنید - به راحتی میتوانید علائم و نشانههای اضطراب را با شما اصلی خود اشتباه بگیرید.
هرگز فراموش نکنید که اضطراب فقط یک اضطراب است. همیشه به یاد داشته باشید که هر یک از ما بزرگتر و پیچیده تر از آن چیزی است که ممکن است شرارت اضطراب، ترس و شرم ما را باور کند.